بزرگ شدی و من نفهمیدم...
دیگه بزرگ شدی - خانم تر شدی... مهد کودک ات رو دوست داری - چندین تا شعر یاد گرفتی و مدام توی خونه برای ما میخونی - اسم خاله مهدت خاله صدیقه هست و مدیر مهدات هم خانم احسان هست که بهش میگید خاله احسان و اون رو هم بدجور دوست داری و تو خونه ازش یاد میکنی.(خاله احسان بوسم کرد - رفتم پیش خاله احسان و ....) توی خونه مدام با خودت داری بازی میکنی و موضوع بازیهایت هم همش جریانات و اتفاقات افتاده در مهد کودکت هست... (خودت نقش خاله صدیقه را داری و یکسر داری با بچه ها حرف میزنی و شعر میخونی و نصیحتشون میکنی... هیراد در رو ببند - درسا نکن - آتنا ساکت باش و....) بزرگ شدی خیلی زود بزرگ شدی و من مثل همیشه احساس میکنم که هیچی نفه...
نویسنده :
سارا
16:31